نتایج جستجو برای عبارت :

چه جوری درس بخونم

دلم برا خواننده خاموش بودن تنگ شده؛ دلم می خواد یه وب تازه بخونم بدون اینکه بخوام کامنتی بذارم و حرفی بزنم؛ بخونم و بخونم و بخونم...
یه سلامی هم بکنم به خواننده های خاموشم :) درسته من تا حدی درکتون می کنم ولی نمی خواید روشن بشید آیا؟!
اوتقد تنبلی کردم که خدا میدونه 
یه عالمه درس عقب مونده دارم
که اصلا نخوندم چه برسه به مرور 
فقط باید تلاش کنم که پاس شم 
واقعا رسوایی به بار میاد
باید فقط این ۱۰-۱۲ روزو بخونم
من ادم روزای سختم 
باید بتونم تا امتحان سیب سبزارو دوبار بخونم تستای میر و گزینه برترم بزنم. 
میدونم وقت کمه اما این ۱۰-۱۲ روزو اصلا نمیخوابم 
بایر خواب ب من حروم شه. 
اقاااا هر کی این پستو دید برام دعا کنه بتونم بخونم و پاس شم.
خدافظ
تنفر... حسیه که به استاد مهندسی اینترنت دارم. بعد کلاسش که هیچ انتراکی هم نداره، کلاس بعدی کنسل شده بود. ما رو از هشت تا دوازده به عنوان جبرانی نگه داشته. وقتی اومدیم بیرون داشتم ضعف میکردم از گرسنگی و مغزم شارژش تموم شده بود. 
قرار بود به جای اون کلاس کنسل شده بریم کافه!
 
پ.ن: الان خوبم و دلخوش به همین چای و شکلات باراکا موقع کار . برم چند تا کارامو انجام بدم و کتاب بخونم سکم. فردا هم نوبت ژلیش دارم که این ناخنارو سر و سامون بدم.
پ.ن2: این ارث نوشتن
من یه شب بارونی نخوام درس بخونم باید کیو ببینم؟
همه رفتن به بهانه اینکه فاطی درس داره بذار بشینه بخونه!
من نمیخوام درس بخونم اصلا...
منم میخواستم برررررم!ولی خب...نرفتم!
میدونین دلم چی میخواد؟
 لبو و باقالی داغ میخوام...زیر چتر دکه ...تو گنج نامه ای... عباس آبادی ...جایی!یه جوری این پا و اون پا کنم از سرما و لبو بخورم...خب چیه؟
حوصله کتابام رو ندارم به این هوای خوب!
 
برنامه ام برای بعد امتحان این بود که در کنار شروع طرح،زبان بخونم و اگر سرنوشتم سمت اُرتو افتاد ویدیوی جااندازی شکستگی ها و دررفتگی ها و گچ گیری و غیره ببینم و درس بخونم...اما همین الان نظرم عوض شد و تصمیم گرفتم به جای همه ی این کارها اگر از خدا عمری گرفتم به صورت تخصصی و فول تایم با معلم خصوصی پوکر یاد بگیرم:)
روز خوبی نداشتم روزی که قرار بود به جای اینکه رودان باشم مشهد باشم ،نشد بریم آقا نطلبید شاید لایق نیستم...
کلاسای
حفظ رو دارم میرم اما ضعف میبنم تو خودم بلد نیستم حفظ کنم با کلمات
ناآشنام نتونستم بخونم قرآپ رو حتی قرار شد فردا بخونم میترسم چرا توانایی
های من این همه کمه
یکی از مرض هام هم اینه که نمیتونم دوتا کار رو با هم منیج کنم!
حالا موندم چطور برنامه بریزم که هم از درس خوندنم عقب نیفتم و هم پروپوزالم رو برای دفاع آماده کنم و هم برای امتحان صلاحیت بالینی بخونم و هم یه فکری کنم که بعد از گذروندن یک ماه زنان،گوش شیطون کر دو کلمه بخونم که سر راندها مثل بُز به بقیه زُل نزنم!
اجالتا تا حداقل ده روز آینده رو قراره با استرس بگذرونم!
سلام :)
خوب هستین همه؟
چه خبرا ؟
من هم خوبم و عالی :) 
یک غیبت کوتاهی داشتم و این غیبت هم ادامه خواهد داشت :))
اومدم سلامی بکنم و باز برم تا عید :))))
امیدوارم همگی شاد و سالم باشین :))
+ معدل 19/31 البته دو نمره کم کنین معدل واقعیم میشه :دی
خوب شدم نه ؟
سعی میکنم برای نهایی هم بخونم . خوب بخونم :)
خدایا شکرت  :)))))))))
۱۹۰ از اون صفحه ها مونده هنوز :) در ابهام بشینم تا صبح بخونم آیا ؟! یا نه ؟!
یه سری آهنگا رو پلی کردم بس ناجوانمردانه حال خوب کنه!
فک کنم یه سه دقیقه کمتر برم کتابمو باز کنم و تمام صفحه هاشو از اول بو کنم و بعدم شروع کنم اون ۱۹۰تای باقی مونده رو بخونم ! 
و اگر در توانم باشه فردا کتاب جدیدم رو بخونم ! و به شمام معرفیش کنم !اگه بیدارم چون توی ساعت خوابم یه قهوه خوردم و این جلوی خواب منو گرفت !اینکه یه هفته تمام شایدم کمتر از یکشنبه تا یکشنبه !خودمو از د
می شه یکی کمک کنه !
 
امسال مثلا به خودم قول داده بودم مثل آدم بشینم درسامو بخونم ولی هنوزم که هنوزه ساعت ۹ شب تازه لای کتابو باز می کنم....
 
نمی رسم بخونم
حجم درسا خیلی زیاده...
 
انگیزه ای هم ندارم...
حتی برای درسایی که دوست دارم ، مثل زیست و ریاضی....
 
می خوام خودمو خفه کنم...
هرچی به خودم می گم ، گم شو برو درست و بخون ... آخرشم نمی رم...
یجوری سر هم بندی می کنم بره.
 
کسی پیشنهادی نداره عایا ؟!؟!؟!
خیلی خیلی دوست دارم کتاب بخونم... نه تینکه بشبنم یه کتاب بزارم جلوم و بخونم... یه لیست داشته باشم... ۴ تا ۴ تا از کنابخونه بگیرم... شب ها تا دیر وقت بخونم... صبحها زود بلند شم... توی طول روز دل بی قرار باشم برم سروقت کتابا... بعد که تموم شد دلم بگیره... مثل درد سیاوش... یا بزرگ بشم مثل فریدون سه پسر داشت... یادبگیرم مثل سووشون... نقطه ی عطف بشه برم مثل گفت و گو با مرگ... لذت رو یاد بگیرم مثل زوربای یونانی... درد رو بفهمم مثل مسیح باز مصلوب... و ازش هزار بار لمیرم...
میشه گفت تقریبا دیشب نخوابیدم. با این حال امروز هم شروع شد با فرانسوی هم شروع شد. میخوام مقالهٔ جان سارکوفسکی رو بخونم. ترجمهٔ اسماعیل عباسی که توی حرفه عکاس ۹ بوده. مقاله ای که نقد یک خوندیمش و خیلی هم جدید نیست. هنوز کتاب نمیدونم چی شروع کنم. باید ببینم چی بخونم. البته احتمالا بعد از چشم عکاس مقاله مرگ مولف و از اثر به متن رو بخونم از کتاب به سوی پسا مدرن ترجمه پیام یزدانجو نوشتهٔ رولان بارت. بعدش یه کتاب انتخاب کنم. بریم ببینیم امروز چجوری م
ب معنای واقعی کلمه اعصابم ری دس و حوصلم سر رفته!
سرم درد میکنه
میدونم خیلی بدبختم و خیلی عوضی و بی معرفتن!
اما کم کم باید برم تو لاک تنهایی خودم و بدبختانه به بدبختی هام نگاه کنم...
همینکه خانواده هست کافیع! هوم؟
درس بخونم فیلم ببینم کتاب بخونم بخوابم! بعد کنکورم تفریح!
آفرین چقدم فکرای قشنگی
چقد احمق و خرم ... 
اینکه چقد از آدمای اطرافم متنفرم حد نداره ! 
من اصلا حسم به زبان خوندن نمیره ۵۰۰ تا کلمه رو واقعا جمله بسازم؟ احساس میکنم سر کارم :((شاید عصر تر حسش اومد اما الان میخوام مقالهٔ آئورارو که اونشب نخوندمش بخونم. اولین بار ابان ۹۶ خوندمش اوووه یه قرن انگار گذشته. آئورا ، نوشتهٔ فرشید آذرنگ ، حرفه عکاس ۱۶ (حرفه هنرمند). یعنی زبانو باید قشنگ تا اخرین وقتش صبرکنم بعد بزنم تو سرم بخونم:/ اخه اینجوری نمیدونم باید چجوری بخونم مشکل اینه. هوووف آخرم همون فردا میشه. من باید خیلی بیشتر تلاش کنم میدونم ب
سلام و وقت تون بخیر
من رشته دبیرستانم تجربی بود و به دلایلی نشد توی تجربی رشته دلخواهم رو بیارم و اولویت دومم یعنی روانشناسی رو انتخاب کردم.
حالا به خاطر وضعیت کار داغون و ... تصمیم گرفتم این دوران که کروناست و دانشگاه تعطیل شده واسه کنکور انسانی بخونم تا فرهنگیان قبول بشم، ولی وقت خیلی کمی تا کنکور باقی مونده و اولین بارمه میخوام درس های انسانی رو بخونم، به نظرتون چیکار کنم؟، واسه انسانی بخونم؟، یا اینکه نه بخونم واسه همون تجربی در کنار دان
توی این روزهای آلوده دلم گرفته بوده...
امروز دو تا کتاب خریدم. از یکی شون ۵۰ صفحه خوندم و مشتاقم بقیه اش رو بخونم...
دلم تنگه... دلم تنگه ولی چه میشه کرد؟
امروز توی شهر کتاب ف رو دیدم... باهاش قرار گذاشتم برای فردا
دلتنگ و خسته ام... 
امروز یه داستان کوتاه دیگه نوشتم...
باید بیشتر بخونم،بیشتر بنویسم....
نفس من گره خورده به یک تب تند تو ...
زندگیم توی یه طوفان وحشتناک گیر کرده. نمیتونم با خانوادم صحبت کنم و حس های درونیم رو باهاشون درمیون بذارم. نمیتونم یهشون بگم که به هیچ وجه به فرهنگیان و معلمی علاقه ندارم..میدونم اگر یخوام کنکور بدم تمام وقتم رو روی کنکور بذارم و واقعا برای قبولیش درس بخونم از هدف و علاقم دور میشم. اگرم بخوام به هدفم برسم نمیتونم به کنکور کامل برسم. اگرم بخوام جفتشون رو بخونم.. هر دو نصفه میشه. خانوادم میگن یهونه میاری و برنامه ریزی کن. چی میتونم بگم جز چشم؟!مج
خیلی وقت نیست رسیدم خونه. دلم میخواااااااد کتاااابمو شروع کنم. تو مراسمو تالارشون همش از این که وقتم داره میره و جاش میتونستم کتاب بخونم ناراحت بودم :/ البته یه اجرای زنده هم داشتن جاتون خالی از استاد شجریان شنیدیمو نی استاد حسن کسایی ! :دی خیلی هم طولانی بود. بیخیال به من چه این حرفارو میزنم.
دلم میخواد کتاب بخونم. اما همه مشقای زبانم مونده :((( خیلی لج دراره زورم میاد بنویسمشون چون میتونم جاش کتاب بخونم اما چون کلاس دارم باید انجام بدم. کودک در
امروز روز خوبی بود به همه ی کارام رسیدم تقریبا. پیاده روی هم رفتم حتی آشپزیم کردم. یه غذای جدید. فقط دو فصل دیگه مونده از کتابم شاید بشینم پاش از الان تا صبح تمومش کنم شایدم خوابم بگیره نمیدونم. به نظرت چیکار کنم. کتابخونمو هم مرتب کردم همه کتابایی که نخونده دارمو گذاشتم یه جا دیدم چقدر کتاب میتونم بخونمشون تا برم کتاب بخرم. اما بعد از این کتابم اول کتاب کوچولوئه ی سونتاگ رو میخونم بعدش شاید اکران اندیشه رو بخونم بعد اون دکارت رو بخونم شایدم ا
+تاریکی مطلق اتاق کلی حرف زدم با خدا،خدایا چه خوبه هستی:)+منتظرم اذان صبح  بشه نمازم بخونم و بخوابم و دوباره از ۸ صبح درس بخونم.با وجودیکه تا سحر بیدار بودم  میلی به خوردن سحری ندارم.+وقتی فهمید میخوام  روزه بگیرم گفت منم روزه میگیرم ، چشمام قلبی  شد از شنیدن تصمیمش.
+هفت روز دیگه امتحان دارم ،چهارده روز  دیگه امتحان بعدی   و حدودا سی و چهار روز دیگه هم یک  امتحان دیگه !
 
+یادداشت شماره ۳۶
دارم کتاب جنس دوم رو میخونم و این فکر ولم نمیکنه که چقدر تحریف شده؟چقدر سانسور شده؟نمیتونم هم انگلیسیش رو بخونم،چون زبانم اونقدر خوب نیست.خود همین ترجمه ش هم اونقدر قلنبه سلنبه نوشته شده که روزی یکی دو صفحه بیشتر نمیتونستم بخونم.الان که جلوتر رفته ام و به قسمت های زیستی رسیدم فهمش راحتتره.کاش یکی بود که هم فرانسه ش رو و هم ترجمه ی فارسیش رو خونده بود و می گفت که چقدر فرق میکنند.
خب امروزم شروع شد من از ساعت هفت هی بیدار شدم هی خوابیدم به بهانه های مختلف :( الان تازه میخوام روزمو شروع کنم. زبان درس یک کتاب جدید رو بخونم به سی دیش گوش کنم لغاتشو حفظ کنم دیکته رو بنویسم. بعد کتابمو بخونمو کلی جلو ببرمش. دفتر استادمو بخونم زبان فرانسویمو درس جدیدشو بخونم نگاهی به عکسها‌ چند تا عکاس جدید رو جلو ببرم و در آخر ۵۰۴ دررس یکشو بخونم. به نظرت خیلی کارام زیاده؟ بهشون میرسم اگه الکی وقت هدر ندم و هی استراحت نکنم البته یسریاش زمان ز
خیلی دلم میخواد همه چیو بزنم کنا ودوباره کنکور بدم!
اما هم حال روحیم هنوز داغونه
هم هزینه کردم برا این 3ترم
هم پول ندارم کتاب بخرم ویه جورایی از خانوادم میترسم!
حسرت پزشکی به دلم موند...
گرچه ژنتیک پزشکی هم میشه خوند با رشتم !
نمیدونم شاید از سال بعد کنار دختر خالم که میره نهم بخونم هرسال کتاباشو!
دلم میخواد قایمکی بخونم بدون اینکه کسی بفهمه!
نمیدونم چی میشه!
 
پ ن :کاش دوستی بود بشه باهاش حرف زد.قدم زد ویه دل سیر از دلتنگیات گفت...
خب بعد دوروز دیگه وقت شد تازه الان بیام اینجا بنویسم. دیروز و امروز کنکوری داشتیم :دی دیروز مها امروز من. مال من که اولن که جریان چیه میگردن بدن آدمو؟ از این اداها نداشتا. حداقل تا جایی که من یادم میاد. دیگه جایی نبود دست نزنه :/ بعد این که من فقط ۲۶ تا سوال جواب دادم :/ تازه اونم همشو شک داشتمو مطمئن نبودم اینو گفتم که فکر نکنی یه وقت قراره رتبه بیارم و یا کنکورم خوب بشه :(. خب خوب شد رفتم یکی این که نحوه ی سوالارو فهمیدم بعد این که با فضا جو جلسه اشن
امروز بعد از کلی سر درد و حال بد و خواب طولانی الان خوبم. میشه گفت خیلی خوبم، از اون حال‌ها که کمتر بهم پا میده. ح هم داره فراموشم می‌کنه، قشنگ از لایک ها و توییتاش پیداست و مشغول دختر جدید تو زندگیشه. منم در حال لاس‌هایی با این و اون و وقت گذرونی. 
دلم می‌خواد همیشه اینجور خوب باشم. همیشه ذهنم از چالش رها باشه. خسته‌ام از بس جنگیدم و هیچی نشد. دلم می‌خواد زندگیم آروم و بدون جنگ باشه.
یکی پیشنهاد داد کتاب ظلمت آشکار رو بخونم. برم دانلود کنم و ب
روز 30 ام مردادو نتونستم درسی بخونم و بیشتر آماده سازی کردم (مرتب کردن اتاقو اینا) و عوضش امروزو برای شروع انتخاب کردم. امروز تازه یادم افتاد که وقتی آدم برای کنکور میخونه چقدر زندگیش متحول میشه کلا انگار روزم یه استایل دیگه بود مثل تو گیما انگار با یه شخصیت دیگه بازی کنی. بهرحال بخاطر اینکه صبحی رفتم خونه مادربزرگم اینا تا بهش تو جابجایی مبلمان و اینا کمک کنم یکم خسته شدم و خوابیدم (البته فک کنم بیشتر بخواطر این بود که قرار بود درس بخونم خواب
امروز چه روز مزخرفی بود. از نظر بعد انسانی میگم. اگر بخوام قلبی بگم میگم خدا رو شکر. نماز ظهر رو فرصت نکردم بخونم. حقیقتنش فراموش کرده بودم نماز بخونم، از اثرات پساپریودیه.فردا کوییز دارم که جمع کوییز‌ها میشه نمره پایان ترم. باید انرژی‌ام رو جمع کنم و بخونم. بیشتر امروز درگیر کارهای مهسا بودم. دائم بهش میگم کارهات رو ننداز دقیقه نود تو گوشش نمیره. یکی دیگه از دوستام هم خونه خریده روی این خونه وام بوده. دوستم هم داشته پرداخت می‌کرده مرتب. اما
امروز به نظر یه روز کسل کننده باشه چون فقط باید زبان بخونم. یعنی امروز و فردا فقط زبان. چون پس فردا امتحان دارم و منم خیلی هنوز اونجوری راه نیفتادم تعداد لغاتمم کمه. حالا امروز باید از درس یک دو سه کل لغتهاشو جمله بسازم و سوال در بیارم. واسه شروع همچین روز سختی دیر بیدار شدن وحشتناک بود. من اشتباه کردم یعنی دست خودمم نبود دیشب باز دیر خوابیدم. :( این روزا باید سحر خیز باشم. قول میدم دوباره صبح زود پاشمو بشینم به کار. حالا به نظرت سه درس رو میرسم کا
میخوام دوباره درس بخونم و تحصیلات آکادمیک توی رشته ی ریاضی فیزیک داشته باشم. یه گروه دانشجوی های ارشد و دکتری فیزیک دارم توی تلگرام و اونجا باهاشون مشورت کردم و خب فهمیدم که نیازی نیست برم از کارشناسی فیزیک بخونم بلکه میتونم ارشد رو فیزیک شرکت کنم متقاضی این رشته توی ارشد خیلی زیاد نیست و معمولا راحت مجاز میشن. 
واقعا من هدفم از اولم فیزیک بوده و هیچ رشته ی مهندسی اونقدر برام جذاب نبود و اگرم بخوام برم تا دکتری میخوام که اون رشته فیزیک باشه.
اشتباه بزرگم اومدن به این دانشگاه بود
اشتباه کردم
باید با اقتدار و با عزت میومدم سمت علاقه ام ، نه اینجور
کم کاری کردم 
سنم هر روز داره بیشتر میشه ، توان اینکه بخوام بشینم دوباره برا کنکور بخونم رو ندارم ، اما بشدت دوست دارم بشینم بخونم و شر همه چیز رو بکنم 
اما میترسم ، از شرابط کنکور میترسم
 
کاش کسایی کنکور ریاضی دادن میومدن حتی اگه شده بطور ناشناس بهم میگفتن ، سطح سوالا و کنکور و نتایج چجور بوده :)
 
 
تو خونه خودمونم
تو رختخواب خودمم
درد دارم، سرم گیج میره و چشمام از درد داره میترکه
سرم رو بالش خودمه
چشمامو ک میبندم خواب که میرم
از تب کابوس میبینم
الان فقط به ی چیز فکر میکنم
حالا ک حال روحیم داره بهبود پیدا میکنه
حالا ک قدر حال جسمیم رو میدونم
فقط دلم میخواد صدای یه قاری قرآن خوب رو بشنوم
دلم میخواد نماز بخونم
دلم واسه اون لحظه هایی ک بدو بدو میرفتم سمت سجاده نمازم تنگ شده
اینا حالات درونی منه
به احدی ربط نداره ک من نماز نمیخوندم یا الان می
مثلا اینستا دی اکتیو کردم که درس بخونم. وسعی کردم کار جدید نگیرم. اما راستش حوصله ندارم درس بخونم .دلم می خواهد این ترم بیخیال شم.کار کنم و فکر کنم.و تصمیم بگیرم .و راستش این قدر تاریخ ازمون جامع را نزدیک اعلام کردند که امیدی هم به خوندن ندارم.
پاییز خوشگل و بارونی پشت پنجره ایستاده  و من می تونم لباس خوشگل پاییزی بپوشم و حال کنم اما پتو گرفتم دور خودم و درس می خونم.
چقدر امروز جمعه بود...
سه شنبه یه راز بزرگ بود باید از خدا تشکر کنم واسه سه شنبه ...
میشه گفت تقریبا دیشب نخوابیدم. با این حال امروز هم شروع شد با فرانسوی هم شروع شد. میخوام مقالهٔ جان سارکوفسکی رو بخونم. ترجمهٔ اسماعیل عباسی که توی حرفه عکاس ۹ بوده. مقاله ای که نقد یک خوندیمش و خیلی هم جدید نیست. هنوز کتاب نمیدونم چی شروع کنم. فعلا دارم به خودم یه حالی میدم. بعدشم باید ببینم چی بخونم. البته احتمالا بعد از چشم عکاس مقاله مرگ مولف و از اثر به متن رو بخونم از کتاب به سوی پسا مدرن ترجمه پیام یزدانجو نوشتهٔ رولان بارت. بعدش یه کتاب
میخوام دوباره درس بخونم و تحصیلات آکادمیک توی رشته ی ریاضی فیزیک داشته باشم. یه گروه دانشجوی های ارشد و دکتری فیزیک دارم توی تلگرام و اونجا باهاشون مشورت کردم و خب فهمیدم که نیازی نیست برم از کارشناسی فیزیک بخونم بلکه میتونم ارشد رو فیزیک شرکت کنم متقاضی این رشته توی ارشد خیلی زیاد نیست و معمولا راحت مجاز میشن. 
واقعا من هدفم از اولم فیزیک بوده و هیچ رشته ی مهندسی اونقدر برام جذاب نبود و اگرم بخوام برم تا دکتری میخوام که اون رشته فیزیک باشه.
یکشنبه عصر ی سر رفتم کتابخونه
خیلی وقت بود هوس کرده بود دوباره کتاب آناکارنینا رو بخونم
تا حالا شاید پنج .. شش بار خوندم این کتاب رو
آنقدر گشتم تا ی جلد اول که امانت نباشه رو پیدا کردم
ی کتاب هم از نیچه گرفتم... مشخصا خیلی سخته خوندنش
ولی خوب سعی خودم رو میکنم بخونم و بفهمم
ادامه مطلب
با یه آرامش واقعی دارم کار میکنمو از صبح کلی از کتابمو خوندم و جلو بردمش و بعد از مدتها با لذت کتابو دست گرفتم. یعنی انگار تنش داشتم سر کتاب بیچاره خالی میکردم. امروزم شاید یه مقاله بخونم در مورد عکاسی نمیدونم چرا اینقدر لذت میبرم از انجامش تو این روزا. حالو هوای تابستونو دارم. چقدر خوشحالم داره میاد. امروز فقط کتاب نمیخونم میخوام عکس ببینم زبان بخونم فیلم ببینم مقاله بخونم و کتابم جلو ببرم. دلم میخواد حال کنم با زندگیم. که خب حال کردن منم این
هوای آلوده‌ی آلوده... صبح رفتم دانشکده که درس بخونم بعد از یک ساعت نمیتونستم نفس بکشم. شیر خریدم و خوردم، بعدش اومدم خوابیدم تا الان..
پریود هم شدم؛
و اینا درحالیه که شنبه امتحانی دارم که کوچک ترین ایده ای دربارش ندارم! سر ملاسش نمیشه گوش کرد اصلا... و باید ۵ فصل بخونم.
 
من نمیدونم واقعا چرا باید درگیر قضیه ای بشم که بهم کوچیک ترین ربطی نداره. یعنی حساب کردم ، در بهترین حالت ربط اون قضیه به من از مرتبه ی چهارمه! 
دیشب جوکر رو دیدم ،علی‌رغم مزاحم
آیا یادتونه من برا آذر قرار بود روزی فلانقد درس بخونم؟ خب نخوندم !!! البته پیشرفت زیادی داشتم با اینحال به هدفم نرسیدم. 
برای دی هدفم اینه که : هر شب مسواک بزنم ( بلا استثنا ) + به تعداد ساعتهایی که درس بخونم میریزم توی بانک تلاشم D: 
اگه از هدفم سرپیچی کنم توی بهمن ماه حق ندارم هیچ فیلم یا سریالی ببینم. 
-- 
چه زود روزا میگذرنا. ولی واقعا دلم میخواد دی هم هرچه زودتر بگذره و دیگه راحتتتتت میشم!! 
امتحانمم خوب بود خداروشکر تستی بود، هرچند دیشب همه‌ش
خب چهارشنبه سوریت مبارک :))) امیدوارم بیرون نرفته باشی. من که تو خونه نشستمو کتابم تموم شده یه حس گند حالا چی بخونم دارم :دی حس بدی دلت میخواد بخونی دنیاهارو اینجوری تجربه کنی یاد بگیری و بیکار نشینی. کاش این دوروز زودتر بگذره. بیشتر به هوای کتاب خریدن میگم وگرنه فردا و پس فردا قراره بترکونم زبان خوندنامو و یه جمع بندی کامل داشته باشم.
راستی بهت گفته بودم که کتاب میخوام به انگلیسی بخونم. خب قراره کلی کتاب بخرم شبها یه ساعت قبل خواب اگه خوب روزم
من قبل از این که بیوشیمی بگیرم خیلی میترسیدم چون خیلی از خرخون‌ها هم میگفتن درس سخته و نچسبیه ولی خب من عاشقش شدم این برمیگرده به علاقه ام به شیمی و یک استاد خیلی خوب و جذاب انقدر جذاب که باعث شده به این فکر کنم بیوشیمی چقدر زیباست و بخوام برم برای فوق بیوشیمی بخونم ولی هنوز اون بخش زیست دوستم میگه نه نه زیست بخون بازم توش بازم بیوشیمی هست 
خلاصه که دو سال وقت دارم که تصمیم بگیرم بیوشیمی بخونم و یا همین زیست سلولی و مولکولی‌ رو
امروز بالاخره کتابی که دو سال بود دنبالش می گشتم تا بخرم رو به طور اتفاقی پیدا کردم و خریدم. :)
بعد از این که توی حیاط دانشگاه از اتوبوس پیاده شدم و به طرف به ساختمون های دانشگاه می رفتم تا به کلاس شیمی عمومی 1 برسم یک هو غرفه ای رو دیدم که دقیقا جلوی دانشگاه بود و کتاب می فروخت اونم با 20 درصد تخفیف.در نتیجه کتاب "فقط پتی" رو خریدم. :)
خریدن یک کتاب چه قدر روحیه ی آدم رو شاد می کنه. :)
حیف که امشب به خاطر امتحان فیزیولوژی فردا نمی تونم این کتاب رو بخون
یکاری میخوام بکنم نمیدونم درست هست یا اشتباه.  هدفم بیشتر خوندن نیست فقط دلم میخواد تجربه ی رمان انگلیسی خوندن رو کسب کنم و این که خب یه تمرینی برام باشه و خوندنم تقویت بشه در حد خودم. با خودم گفتم قبل از خواب حدود ده یا پونزده صفحه رمان انگلیسی آسون وقت بذارم و بخونم. البته از روی پی دی اف تا بعد بتونم بخرم کتاب یعنی میشه خریدنم واسه سال جدید ولی از الان شروع کنم. اولین کتابی که میخوام بخونم کتاب  the old man and the sea که همینگوی نوشته و منم قبلا نخو
خب بالاخره امروز صبح آخریت امتحان، پاتو عملی، رو دادیم و تموم شد. 
نمیدونم؛ در مورد روز امتحان و قبلش ننوشتم. الان هم که مینویسم 14 بهمن است. امروز ۷ صبح کلاس رانندگی داشتم، بعدش هم باشگاه رفتم. عصر تا شب هم با محدثه وقت گذروندیم. نمیدونم چرا روی مود نیستم. خیلی سخت گذشت ترم قبل؛ نمیدونم ترم بعد چیکار کنم. رفرنس بخونم؟‌جزوه بخونم؟ چیکار کنم؟
خوابم میاد. با محدثه از عادت کردن حرف زدیم و غصه خوردیم. غصه خوردیم که دست خودمون نیست. ساعت 11 عه و هنوز ش
بسم رب الشهدا
.
#قسمت_شصتم
.
نشستم رو زمین زدم زیر گریه
مامان نشست کنارم
- پاشو دختر مگه نمی خواستی نماز بخونی؟
- چادر ندارم
- مال من که هست
- اونم باشه بلد نیستم هنوز حفظش نکرده ام
چند دقیقه گریه کردم باعجله بلند شدم دویدم سمت جانماز مهری خانم و اونو با خودم کشیدم تو اتاق و در رو بستم که کسی نبینه
- چی کارمی کنی ترانه
- مامان مهری زود نماز ظهر و عصر رو بخون من دنبالت بخونم
- مادر من مازم رو خونده ام دوباره که نمی شه بخونم
- نه مثلا بشین ولی چیزهای
امروز دیر بیدار شدم البته در مقایسه با روزای خوبم اما از همون موقع نشستم کار کردن تا الان داشتم زبان میخوندم مها گرامر هارو بهم میگفت و الان یا شاید تا شب یه وقت دیگه دوباره خودم باید بخونم تا جا بیفته تو مخم و ملکه ی ذهنم بشه. من اگه این دوتا زبانو دارم کار میکنم فقط به دو علت یک این که دلم میخواد تا وقتی که سنم رفت بالا بتونم بی واسطه کتابهایی که دوست دارم از نویسنده های مورد علاقمو بخونم. دو این که خب بقول دوستم از یه جایی به بعد برای فلسفه تر
من آدم انزوا طلبی ام. برخلاف شخصیت اجتماعی ای که بعضیا میگن دارم، و حالِ خوبی که کنار معدود آدمای عزیزِ زندگیم دارم، نمیتونم زیاد تو جمع بمونم. شب بیدار موندن ها افسرده م میکنه، روز بیدار موندن آزارم میده! حالا چرا؟ خودمم نمیدونم. این شخصیت عجیب و دمدمیِ ناسازگار. بگذریم. از جمع پناه آوردم به اتاقم و بعد از یه جلسه ازمون دادنی که انقدر مزخرف بود عصبیم کرد، بیخیال باقی آزمونا شدم. اومدم یکم بنویسم، یکم کتاب بخونم و تعیین کنم بالاخره چه کتابی ب
فکر کردن به اینکه یه میلیون تا کتاب وجود داره که باید بخونم و میخوام که بخونم هیجان‌زده و مضطرب‌م می‌کنه. انگار برای هیچ کاری و شاید هم برای همه‌ی کار‌ها کافی نیستم. یک من کافی نیست. باید از پوچی و هیچی و گرفتاری های احمقانه رهید. که ره به سمت کمال برداشت. به سمت حال با خود خوب بودن.
 
+ کاش دیگه درس نداشتم. یا کاش درسم تو دهن مردم نبود.
++ کاش‌تر اینکه کاش غزل مهدوی بودم. یا منی که از کودکیِ کودکی موسیقی یاد گرفته بودم و تو دانشگاه ادبیات می‌خو
این که ندونی این آخرین خداحافظیه از این که این آخرین خداحافظیه خیلی غم انگیز تره. و جالبش اینه که هر کودوممون هزاار تا از این ها تو زندگیمون خواهیم داشت. امان از مهم هاش.
--
ساعت یک و چهله و خوابم نمیبره؛ همیشه کقتی تا این وقت نمیخوابم هورمونای خوابیدن مغزم دیگه ترشح نمیشن :))) به دیوار زل زدم زوور میزنم بخوابم::)))) اخه از بخت بد باید ۸ صبح پاشم برم دندون پزشکی، بعدش ک برگردمم از ۲ باید برم اموزشگاه، احتمالا بعد اونم باشگاه، پس کی درس بخونم هان هان
نمیدونم چرا هر وقت میخوام درس بخونم چرت و پرت به ذهنم میرسه .اصلا مغز من مشکل داره با فراگیری 
علم و دانش حقشه بزارم بی سوات بمونه هاااا.
دیشب که مثلا تصمیم گرفتم یذره درس بخونم ذهنم شروع کرد به چرت و پرت بافتن.
گفتم بزار اینو یادداشت کنم تا تمرکزم از این بیشتر بهم نخورده.
مثلا فکر کنید ترمای اوله و من با یک نگاه عاشق میشم - مگه من چمه؟-
بعد طرف از این ادمای بد و مزخرف روزگاره
ادامه مطلب
نمیدونم چرا هر وقت میخوام درس بخونم چرت و پرت به ذهنم میرسه .اصلا مغز من مشکل داره با فراگیری 
علم و دانش حقشه بزارم بی سوات بمونه هاااا.
دیشب که مثلا تصمیم گرفتم یذره درس بخونم ذهنم شروع کرد به چرت و پرت بافتن.
گفتم بزار اینو یادداشت کنم تا تمرکزم از این بیشتر بهم نخورده.
مثلا فکر کنید ترمای اوله و من با یک نگاه عاشق میشم - مگه من چمه؟-
بعد طرف از این ادمای بد و مضخرفه روزگاره
ادامه مطلب
دلم میخواد یک کتابخونه کوچولو داشته باشم برای خودم ولی این با منطق اقتصادی من جور درنمیاد کتاب بخرم بخونم بزار گوشه کتابخونه! ینی مث یک چیز یکبار مصرف میدونم .بعددد تازه کتاب چقدر گرووونه :( فعلا که یک کتاب درسی میخوام که امروزم نرفتیم بخریم دوباره عقب افتاد :/ خیلی لازمش دارم. لااقل اگه بود میخوندمش کم و بیش ولی نی.
معمولا pdf کتابارو میخونم که لذتی نداره‌ داستان صوتی گوش میدم بدک نیس. نظرتون چیه برم کتابخونه عضو بشم؟ تو کتابخونه ها همه جور کت
تا الان چند تا جستار از سونتاگ رو خوندم و فکر میکنم کافیه. موتورم راه افتاد همینجوریشم باید کلی از چیزایی که گفته چه فیلم چه کتاب چه مقاله رو پیدا کنم و بخونمو ببینم. تقریبا تمام فیلم هارو پیدا کردم ولی هنوز ندیدم. از هشت یا نه تا مقاله هم فقط سه تاشو پیدا کردم که دو تاش انگلیسی یکیش فارسی. میخوام کتاب تاریخ فلسفه نوشتهٔ کاپلستون با ترجمهٔ جلال الدین اعلم با نشر علمی فرهنگی رو بخونم و اگه وسطش خسته شدم برم دوباره سراغ سونتاگ. فکر نکنم اشکالی
خیلی خب. مسئله‌ای که الان پیش اومده اینه که من شنبه دارم میرم آموزش سوال کنم ببینم میشه برم عمران بخونم بعد از چهار ترم یا نه. الان چارتشونو دیدم. من حدودا ۳۵ واحد از درساشونو پاس کردم. ترمودینامیک یک، فیزیک دو، آزمایشگاه فیزیک دو و ریاضی مهندسی اضافه‌تر پاس کردم. محیط دانشکدشون برام آشنا نیست. کسی رو نمی‌شناسم زیاد. نه هم‌ترم نه ترم بالایی. البته از این بابت نگرانی ندارم. راحت آشنا میشم با آدما. سوال اینه آیا میتونم با شرایط جدید کنار بیام
من یک عدد ادم ذوق زده شدم. باورت نمیشه نتیجه ی تستم برای خودم عالی به نظر رسید چون دقیقا چیزی بود که هماهنگ با اهدافم هست. همون چیزی که میخوام کلی ذوق دارم براش. خدااا. باورم نمیشه جدا از اون کلی انگیزه گرفتم برای ادامه دادن کار کردن. درس خوندن عشق کردن. دوباره ذوق شروع رو دارم. برای این شش ماه روبرو. از پسش بر میام میدونم. قرصامم سر گرفتم دوباره. حالم خوب میشه. الانم میخوام کتابمو بخونم تمومش کنم بعد کتاب لذت متن رو بخونم دوباره. واقعا نیاز داشتم
دانلود آهنگ عاشقانه و دلنشین امشب میخوام بمونم من تا صبح کنارت / توام بخندی برا من دوباره بخونم برات با کیفیت بالا 320 لینک مستقیم mp3 موزیک صوتی همرا با متن ترانه
Ahang emshab mikham bemonam man ta sobh kenaret
دانلود آهنگ امشب میخوام بمونم من تا صبح کنارت / توام بخندی برا من دوباره بخونم برات
این آهنگ زیبا را گوش کنید و لذت ببرید
امشب میخوام بمونم من تا صبح کنارت این دریا با تو چه حالی داره بارون بباره بارون بباره
توام بخندی برا من دوباره بخونم برات نگات تو نگام چش
دانلود آهنگ عاشقانه و دلنشین امشب میخوام بمونم من تا صبح کنارت / توام بخندی برا من دوباره بخونم برات با کیفیت بالا 320 لینک مستقیم mp3 موزیک صوتی همرا با متن ترانه
Ahang emshab mikham bemonam man ta sobh kenaret
دانلود آهنگ امشب میخوام بمونم من تا صبح کنارت / توام بخندی برا من دوباره بخونم برات
این آهنگ زیبا را گوش کنید و لذت ببرید
امشب میخوام بمونم من تا صبح کنارت این دریا با تو چه حالی داره بارون بباره بارون بباره
توام بخندی برا من دوباره بخونم برات نگات تو نگام چش
بابا بیدارم کرد گفت بیا این لیست مامانتو اماده کن:/// منم پاشدم هرچی گفته بودوگذاشتم تو ساک رفتیم بیمارستان اول گفتن نریم تو ولی بعد رفتم تو دیگه کاری نتونستن بکنن:// گفتم نمیخام دیگه برم ولی رفتم گفتم خب مامانمو میخام ببینم:(( دیدیم تختشو عوض کردند یک جا دیگه شده تنها اتاق در دار بود واسه این بود که... اصن چرا همچین چیزای تلخو باید بنویسم؟ بعدا بخونم که چی؟ بزار یادم بره مثل اتفاقات دوسال پیش...
با مامان رفتیم نشستیم تو پارک راه رفتیم رفتیم کارگا
خب امشب دلم هوای دیدن عکسامو باز انتخاب کردن از توشو کرد. باید برم چاپشون کنم قطعا یعنی چاپشون میکنم منتها رشت نمیدونم نزدیک ما عکاسی کجا داره. فکر کنم حوالی فلکه گاز یه چیزی دیدم. شایدم تهران که رفتم چاپ کنم. نمیدونم. ولی چاپ میکنم. دلم برای دیدن عکسام رو کاغذ تنگ شده. واسه لمس کردنش. 
خیلی خوابم میاد اما به خاطر مها بیدار موندم فعلا مقاله رو میخونم تا بیهوش بشم کاش صبح بتونم صبح زود بیدار بشم. چون قراره دیر بخوابم. 
یه برنامه هم باید برای مطال
سلام. امروز تصمیم گرفتم که برای خودم یه چالش بزارم که طی این تابستون با اینکه برای خرید مانیتور دوم برای کامپیوترم کارم میکنم تصمیم حداقل ۱۰ تا ۱۵ جلد کتاب بخونم و این رو به همه توصیه می کنم و بعد از خوندن هر کتاب طی فرصتی درباره ی کتاب در بلاگ پستی میزارم و در باره ی کتابی که خوندم یه چیز هایی میزارم که شاید یه نفر اون کتاب از نظرش جالب باشه و تصمیم بگیره اون کتاب رو بخونه.
خب تا الان لیست کتاب های زیر رو تهیه کردم و قراره که اون هارو بخونم:

فقط
هرچقدر که به انتهای کارشناسی نزدیک تر میشم بیشتر میرم تو فکر و هر روز بیشتر به عمق این هزارتوی عجیب فرو میرم. اینکه آیا اصلا ارشد بخونم یا نه؟ اینکه اگر قراره بخونم چی بخونم؟ اینکه اگر قراره نخونم پس چیکار کنم؟ خیلی از اوقات نگرانیم از تحصیل جدا میشه و میره سمت شغل.
شاید پارسال با قدرت و مصمم میگفتم که میخوام برای ارشد گرافیک بخونم و حتی کتاب هاش رو هم خریدم و کلاس خط رفتم و نستعلیق یاد گرفتم! ولی بعد دو به شک شدم که آیا رشته های مدیریت میتونن
تواین سه روز میتونسم حدددداقل۲۵ساعت درس بخونم
دفعه های قبلیم سنگین پریود شدم
واقعا بده
چقد قرص بخورم اخه؟!!!!
من از اول تابستون۹۸توبه کردم ک دیگه قرص و دارو مصرف نکنم
این دفعه دیگه واقعا توبه کردم
به مامانم گفتم اویشن بخره(خدا کنه یادش نرفته باشه)
چقد عقب افتادم  واااای
چرا قلم چی برنامه رو عوض نمیکنه خدایی؟
اصلا با فارغ التحصیلا کاری نداره فقط با دانش اموزا همگامه
کاش ازمونا دوباره حضوری بشه
کاش جمعه من ساعت شیش پاشم و برم دفترچه رو بگیرم(ت
نمیدونم چرا دلم نمیخواد اصلا از خونه برم بیرون الان چند هفته است میخوام یکم خرت و پرت (مداد و خودکار و مغزی) این چیزا بخرم ولی اصلا حوصله ندارم برم:/
امروز خیلی جدی تر چسبیدم به رژیمم اونم با کالری شماری:) 
برای هدفم که موفقیت توی امتحان ۱۷ ام روزی ۳ ساعت وقت میزارم براش:) 
این روزا چون از خونه بیرون نمیرم اتفاق نمیوفته و چیز خاصی ندارم بنویسم :( 
عصر میرم چیزایی که میخوام بخرم بعد از یک سمت دیگه برمیگردم خونه یکم طولانی بشه پیاده روی کنم!
راسی هر
میخوام دوباره درس بخونم و تحصیلات آکادمیک توی رشته ی ریاضی فیزیک داشته باشم. یه گروه دانشجوی های ارشد و دکتری فیزیک دارم توی تلگرام و اونجا باهاشون مشورت کردم و چندنفر رشته های مهندسی رو معرفی کردن و صدالبته همشون یکصدا گفتن فیزیک عشق است :) 
بعد به این فکر کردم که واقعا من هدفم از اولم فیزیک بوده و هیچ رشته ی مهندسی اونقدر برام جذاب نبود و اگرم بخوام برم تا دکتری میخوام که اون رشته فیزیک باشه. 
پس تصمیم بر این شد بخونم برای فیزیک جونم. 
منتها
به سختی دارم کار میکنم اصلا دستم به کار کردن نمیره با این که در ظاهر همه چی خیلی خوبه و یروزه آفتابی رو نشون میده ولی من حسم نمیاد که کتاب بخونم. از بعد از پست قبلی اصلا کرخت شدمو بی حس. مثلا میخواستم کتابمو کلیشو بخونم زود تر فردا تموم بشه. خسته شدم اینقدر طول کشید. ولی از همون بعد از ظهر دست بهش نزدم. رو علم اخلاق ارسطو موندم. کتاب بدی نیستا خیلی مفصل توضیح داده ولی باید سریع خوندش الان ده روز فکر کنم بیشتره روشم. که خب البته کتاب کم حجمیم نیست.
خب من هنوز بیدارمو از ساعتی که شروع کردم بدون وقفه کار کردم چقدرم مزه میده اینجوری. تازه الان گفتم یه استراحتی به خودم بدم. شایدم بخوابم وقتی بیدار شدم ۵۰ صفحه آخرشو بخونم. خیلی کتاب باحالی اگه ادم حوصله خوندنشو داشته باشه خیلی چیزا بهت یاد میده خیلی جاها فکرتو میبره. یسری چیزاش مسخره میاد یه جاهایی عجیب یه جاهایی خوشت میاد یه جاهایی خلافشو قبول داری. در مورد خدا هم همه جور پیش فرضیو میخونی :دی
اگه بتونم بخونم بیدار میمونم ولی اگه ببینم نمیف
خب بالاخره مقاله آئورارو تمومش کردم یه خورده با وسواس خوندمش واسه همین طولانی شد تازه فرداهم یه مرورش میکنم. شاید بخش هاییم ازش بذارم دوباره. و چون که راستش مقاله ی بنیامین رو که میخوندم یه چیزاییشو نفهمیدم بعد الان اینو خوندم برام باز شد مطلب با این که قبلا خونده بودمش. میخوام قبل از کتاب دربارهٔ عکاسی بنیامین کتاب لذت متن بارت رو بخونم با مقاله ای که مایکل پین نوشته. اینارم قبلا خوندم برای بار دوم میخونم چون انگار به هم میتونه ربط داشته با
بعد از مدت ها
من ، اینجا ، توی تیوان نشستم و اینقدر کارهای عقب افتاده و کارهای در لحظه رو راست و ریست کردم که دارم یک نفس راحت میکشم و برای انجام کارهای اینده برنامه ریزی میکنم
...
مین الان یه کار که باید انجام میدادم رو یادم اومد :-\
ولی خوب هیییییییییییچ اهمیتی نداره
سه سوته اوکیش میکنم
هنوزم میتونم نفس راحت بکشم
به نشانه شکر برم یه وضو بگیرم یه نماز درست و حسابی بخونم
همه اش وسط نماز فکرم میره سمت کار
فک کنم بلاخره بتونم یه نماز بدونه فکر به هی
امروز دیر شروع شد. از قضا دوشنبه ها همیشه روز شلوغ و پرکاریه. دیر بیدار شدنم فقط به ضررم تموم میشه. درستش میکنم حالا. الان ساعت ۱۱:۳۵ مین هست. من ساعت ده اینطورا شروع کردم به کار کردن اول تکالیف زبان رو انجام بدم. خیلی طول کشید. ولی دارم راه میفتم. باید کلی از کتابمم پیش ببرم. فردا میرم پای تخته باید حسابیم براش بخونم چون فکر کنم تنها کسیم که تا حالا نرفته. خلاصه که میبینی سخت مشغولم. دوست دارم فردا هم زبان تموم بشه بتونم با خیال راحت کتابمو بخونم
بسم الله مهربون :)
 
1. یه نوع قرص میخورم، دونه ای 35 هزارتومن. دوازهم هرماه که میشه ( چون خوردن قرص رو از دوازدهم شروع کردم) شرمنده ی خونوادم میشم. البته ایرانیش هم هست که ده تاش میشه پنج هزارتومن! ولی دکتر برای من خارجیش رو نوشته، دوازدهم که میشه 30 تا میخرم دونه ای 35 تومن! چقدر هم به بدختی پیدا میشه. 
 
2. به خاک و خون کشیده شدم تا یه مانتویی پیدا کنم که دکمه داشته باشه، بلند باشه، آزاد باشه، جینگول پینگول نباشه و برای دانشگاه مناسب باشه! یعنی هر مغ
1- چندتا کتاب بنویسم که از اعماق وجودم عاشقشون باشم و چندتا نمایش نامه شاید...2- یه روزی بالاخره بتونم برم ویولن یاد بگیرم و بنوازم
3- رشته ی ادبیات نمایشی رو بتونم بخونم
4- با دوستای مجازیم، واقعی بشیم و با هم بریم اینور و اون ور
5- یه تئاتر خوب ببینم
6- یه روز بتونم یه سریا رو هک کنم
7- یه اسب داشته باشم
8- یه کافه کتاب بزنم با میز و صندلیای چوبی
9- همه ی کتابایی که می خوامو بخونم
10- آخریشم اینه که به آرامش و حس خوب برسم:)
+ دعوت می کنم از ریحون، یاسمن مجید
یا مالک
 
بچه ها
تصمیم گرفتم ازین به بعد فقط دو تا کتاب همزمان بخونم. بیشتر از دو تا نگیرم دستم. لیست کتابایی که تصمیم دارم بخونم رو هم نوشتم که در حقشون اجحاف نشه :))
میخوام یه برنامه بچینم، برای به مرور خوندن کتاب هایی که خوندنشون خیلی طول میکشه. مثلا یه جدولی تنظیم کنم. 
یادمه وقتی میخواستم "خدمتگذار تخت طاووس" رو بخونم به عنوان نشان بین کتاب یه برگه سفید گذاشته بودم. تاریخ زده بودم. خودمو ملزم کرده بودم روزی حداقل 20_30 صفحه بخونم (دقیق یادم نیس
امروز امبولانس اومد همسایمون و برد بخاطر کرونا
پسرداییم که ورزشکارِ و خیلی بنیه قوی ای داره به کرونا مبتلا شده و تو قرنطینست
محمد که تو بیمارستان کار میکنه چندتا از همکاراش تو قرنطینه ان و تو این وضعیت محمد میره سرکار اگه محمد کرونا بگیره تو بیمارستان شهیدمحسوب میشه؟!
به منم کرونا بده شهادت شامل حال منم میشه ایا؟!
ترور بیولوژیک اگه باشه همه کشته شدنگان شهیدن بنظرم...
این روزا خیلی یاد مرگم
اوایل خیلی میترسیدم اما چندروزیه حالم بهتره
خیلی اس
سلام
من یه دخترم که امسال دلم میخواد دانشگاه آزاد برم نتونستم، برای دولتی بخونم، الان میگید خب نرو این همه هزینه، نمیتونم واقعا خسته شدم تو خونه، افسرده شدم، دلم میخواد دوباره درس بخونم ، میخواستم رشته ای رو برم که بعدش طرح داره بتونم یه کم کار کنم، مفید باشم، یه درآمدی هم باشه ، ولی هزینه خوابگاه و شهریه ش خیلی میشه، چون ارشد هم هست و من پولی ندارم.
کسی کاری سراغ نداره که بتونم انجام بدم خودم تو خونه کانال هم زدم فایده نداشته، یا کسی که دانش
سلام
دوستان بنده چند وقت پیش درباره گرفتن دیپلم سوال کرده بودم که دوستان پیشنهاد دادن برو دبیرستان بزرگسالان یا همون شبانه، خب تصمیم گرفتم برم ثبت نام کنم و دوستی گفته بودن که نمره مستمر رو بیست میدن فقط کافیه تو برگه، هفت بگیرم .
بعضی درس ها خب آسونه میخونیم و ده رو که میگیریم، اما تا به فیزیک و شیمی و ریاضی فکر میکنم کلا نا امید میشم و سوالم اینه که چه جوری درس بخونم که بتونم تو امتحانات قبول بشم؟ منم سر کار میرم و نمیتونم کلاس هاش رو برم، وق
توی دفترم نوشته بودم یه مقاله از والتر بنیامین زبان ترجمه. فکر کنم طبق معمول اشتباه شنیدم سرچ کردم مقاله هایی از بنیامینو پیدا کردم. کلی ذوق کردم از اینجا میتونین دانلود کنین. من نمیدونم چجورین چون هنوز خودم نخوندم نمیدونم ترجمه های دیگه ای هست یا نه البته مقاله ی اثر هنری در عصر مکانیکی رو خوندم. ولی باقی رو نه.  گفتم شاید تو هم مثل من سر ذوق بیای با دیدن این مقاله های بنیامین. دوست دارم بیشتر ازش بخونم. دلم براش تنگ شده بود. شایدم تو خونده با
سلام دوستان مشکل من اینه که زیاد فکر میکنم اطرافیانم همه اینو بهم میگن مامان بابا دوستم...فکرام به دلیل دوره ی نوجوونی بود برای کسب هویت و مورد قبول واقع شدن توی جامعه دایما در حال فکر کردن بودم و دنبال کشف راه های درست زندگی (به خاطر مشکلات اجتماعی توی فامیل و طرد شدن میخواستم این بلاها سر من نیاد) میخواستم شیوه ی زندگی متفاوتی پیدا کنم ،میخواستم بفهمم غلط چیه درست چیه!! چطور باید با آدما رفتار کرد؟! آداب های اجتماعی چیه؟!میدونستم یه جای کار م
آخ ک چ بارون قشنگی داره میباره
شدتش برای ۲۰ دقیقه ای مثل دوش اب بود!
عالیییی
خوابم میاد و بارون منو کاملا از فاز درس بیرون اورد
ولی گویا زوریه و باید بخونم
چرا همیشه شبای امتحان بیدارم؟
دلم برا این شبا تنگ میشه...
الان درحالی ک کل وجودم بخاطر رفتن زیر بارون خیس شده و دورم پتو گرفتم پشت میز مطالعه نشستم و همههههه خوابن. گاه گاهی روی پوست نارنگی ک خوردم با مدادنوکیم خط میندازم ک بوش دوباره بلند بشه و با بوی بارون مخلوط بشه.چ بوی خوبی
دلم میخواد کن
آخ ک چ بارون قشنگی داره میباره
شدتش برای ۲۰ دقیقه ای مثل دوش اب بود!
عالیییی
خوابم میاد و بارون منو کاملا از فاز درس بیرون اورد
ولی گویا زوریه و باید بخونم
چرا همیشه شبای امتحان بیدارم؟
دلم برا این شبا تنگ میشه...
الان درحالی ک کل وجودم بخاطر رفتن زیر بارون خیس شده و دورم پتو گرفتم پشت میز مطالعه نشستم و همههههه خوابن. گاه گاهی روی پوست نارنگی ک خوردم با مدادنوکیم خط میندازم ک بوش دوباره بلند بشه و با بوی بارون مخلوط بشه.چ بوی خوبی
دلم میخواد کن
سلام دوستان عزیز
راهنمایی میخوام، تصمیم دارم آماده بشم برای کنکور سال بعد، منحصرا زبان نظام قدیم؛
1- برای درس زبان عمومی و زبان تخصصی از منابعی استفاده کنم؟ 
2- شیوه خوندن زبان تخصصی چطوریه؟ 
3- چطوری میشه زبان تخصصی رو بالای 90 زد؟ 
4- بعد برای عمومی ها باید چطوری بخونم؟
5- چه کتاب هایی رو بخونم و از چه روش های استفاده کنم که موفق بشم، اونم با نمره 90 به بالا.
از الان خوب تلاش کنم به نظرتون میشه یا نه؟
مرتبط:
می خوام در کنکور زبان شرکت کنم
ادامه مطل
سلام. امروز تصمیم گرفتم که برای خودم یه چالش بزارم که طی این تابستون با اینکه برای خرید مانیتور دوم برای کامپیوترم کارم میکنم تصمیم حداقل ۱۰ تا ۱۵ جلد کتاب بخونم و این رو به همه توصیه می کنم و بعد از خوندن هر کتاب طی فرصتی درباره ی کتاب در بلاگ پستی میزارم و در باره ی کتابی که خوندم یه چیز هایی میزارم که شاید یه نفر اون کتاب از نظرش جالب باشه و تصمیم بگیره اون کتاب رو بخونه.
خب تا الان لیست کتاب های زیر رو تهیه کردم و قراره که اون هارو بخونم:
فقط
دو روز درگیر چهارتا جمله بودم که چجوری با بیمار برخورد کنیم که بهش بر نخوره ما دکتریم و اون نیست و بقول معروف جوگیر علممون نباشیم(درصورتی که الان دانشجوی سال اول عمومی فکر میکنه رزیدنت سال اخره...زخمیمون نکنی با سطحت)
اونوقت الان گفتن امتحانش لغوه:/
باورم نمیشه از پروتزم زدم که اینو بخونم:(
البته اگه قرار بود پروتزم بخونم بازم نق برای زدن داشتم که بحثش زیبا و شیرین نیست(ثبت روابط فکی)!
این هفته اولین بخشم شروع میشه و ایضا اولین برخوردم با مریض:|
ما هنوز نرفته قرار گذاشتیم هفته دیگه برگردیم چون دوباره پنجشنبه کلاس زبان تعطیل. دیگه اتوبوسرانی آباد شد از دست ما. ساعت دو نیم بلیط داریم خب من میگم چه کاریه بریمو برگردیم همونجا بمونیم اما مها میگه دیگه تا دی بعد این وقت نمیشه برگردیم تهران. خب منم یه چند تا کتاب میخوام. به خصوص اتاق روشن چاپ جدیدش رو. بهش گفت و گویی از رولان بارت اگه اشتباه نکنم اضافه شده که مال من نداره و درآمدی از فرشید آذرنگ اینو هم یادم نیست مال من داشت یا نه فکر کنم داشت
خب کتاب خیابان یک طرفه هم تموم شد. صادقانه بخوام بگم یسری چیزاشم نمیفهمیدم اما دوست داشتم کتابشو. دیگه چون همین چند روز پیش نوشته ی سونتاگ رو در مورد خونده بودم دوباره نخوندمش. یه جاهاییشم فهمیدنش سخت بود ولی تموم شد. حالا نمیدونم چیکار کنم. کتاب جدید شروع کنم یا نه. شاید فیلم ببینم دلم میخواد فیلم جان نش رو باز ببینم خیلی وقت پیش دیده بودمش. شایدم کتاب بخونم نمیدونم احتمالا این سه روز باقی مونده رو فقط زبان بخونم چون استرس دارم و طولم میکشه ت
کلی حرف دارم که بزنم. دیروز روز شلوغی بود برام. اول این که یه ذره کتابمو خوندم یه فصل تموم شد رفتم پیاده روی با بابا و مها بعدش اومدم خونه دوباره یه فصل خوندم رفتم بیرون  باید یه چیزی میخریدم مهام اومد رفتیم پاساژ الماس بابا رسوندتمون. چیزی که میخواستمو خریدم دوباره اومدیم خونه باز کتاب خوندم تا شب مها گفت برو نوشابه بخر رفتم خریدم دوباره اومدم. دیگه این که همین فقط رسیدم کتاب بخونم. ارسطو هم تموم شد رسیدم به بعدش. امروزم احتمالا فقط کتاب بخون
ده‌بیست گیگ، کورس از MIT و مکتب‌خونه گرفتم دیشب. یه کورس ماشین‌لرنینگ گرفتم. مال شریف. خیلی خوبه. حرکت جالب دیگه شریف این بود که ریسورس‌ها و تکالیف و برنامه‌درسی و ایناش رو، تو سایت هر دانشکده میذاره. راحت میتونم یه سه‌واحدی ماشین‌لرنینگ رو بگذرونم.
پیش‌نیازاش لینیرالجبرا و آمارواحتماله. و بازم میلنگم توشون. امیدوارم به واسطه دوست داشتن این کورسه، بشینم جبرخطی و آمار‌و‌احتمال بخونم.
کورس نوروی MIT هم کامل گرفتم. کندلم تورقی میکنم گه‌گا
دیگه کم کم داریم نزدیک میشیم به روزای گندِ هرروز بدبختی کشیدن و گریه کردن و تو سری خوردن:)منم بادکنک دوست دارم:/آقا باید برم کارتمو از کتابخونه بگیرمیه کتابخونه تو بلوار پشتیه خونمون هست.. من شهریور عضو شدم.. بعد یه روز تو آبان رفتم اونجا درس بخونم کارتمم بگیرم.. از شانس من.. کارتم گم شده بود.. حالا همه اونایی که مثلا خردادم عضو شده بودن کارتاشون بودا..من گم شده بودم.. بعد گفتم انیس ترم جدیدش که شروع شد.. امیدم رف.. منم هرروز میرم کتابخونه کارتمم می
من دولوز و لیوتار رو هم تموم کردم. آدم میخونه دلش میخواد فیلمارو ببینه. احساس میکنم خوندن معمولی فایده نداره باید زمانم که آزاد تر شد برم تو کار فیلم دیدن. رسیدم به ژان بودریار. نمیتونم جلو خودمو نگه دارم و نخونمش امشب در نتیجه زبانو بیخیال.از فردا باید اول زبانمو بخونم بعد کتاب جدید رو. پس بریم پیش به سوی ژان بودریار. میدونی کیه دیگه. همون که یه کتاب چرا همه چیز تاکنون ناپدید نشده رو نوشته بودو من کلی حال کرده بودم. گشنمم هست نمیدونم چی بخورم.
دارم به این فکر میکنم چقدر همه چی به خودم بستگی داره.انگشت اشاره باید سمت خودم بگیریم ،نباید برای حال خوب و بدم سراغ بازجویی  از آدمهای دنیام باشم .این منم که انتخاب میکنم چطور روزا و زمانم طی بشه.این منم که انتخاب میکنم زمانم را چطور و با چه کسی صرف کنم.من میتونم هر روز کتب تخصصی رشته ام بخونم و اطلاعاتم را افزایش بدم و یه گام جلوتر برم از جایی که هستم.من میتونم کلی کتاب جدید  بخونم و ذهن و نگاهم را باز کنم نسبت به مسائل فراتر از حیطه درس و رشته
ساعت سه بود که گفتم نیم ساعت "سمفونی مردگان" بخونم و بخوابم. ولی تا ساعت چهاروپنجاه دقیقه سمفونی مردگان خوندم. فصل دومش جذاب بود. و با اینکه دوس داشتم کماکان بخونم ولی گفتم دیروقته و بسه.
 
دوس دارم از پیله‌م رها شم، ولی به این سادگی نیست، ولی به این مفتی نیست. عواملِ زیادی رو می‌طلبه که فعلاً خبری ازشون نیست. پای شرایط در میونه. تا شرایط خوب نشه نمیتونی به خودآگاه و ناخودآگاهت دست بزنی. متاسفانه پایِ این شرایطِ نا به سامان در میونه. 
هی میخوام
سلام دوستای گلم خوبیییین ؟
خداروشکر انشالله که خوبِ خوب باشید
من امتحانای ترمم از شنبه هفته بعد شروع میشه و باید خیلی خیلی درس بخونم ، چون امتحانام پشت سر همه باید این روزا درس بخونم و برای امتحان آماده باشم و تا دو سه هفته نمی تونم بیام وب ، ولی شما نظراتونو برام ارسال کنین ( خیلی خیلی خوشحال می شم  ) ، بعد از تموم شدن امتحانام درخواستی هاتونو می ذارم راستی هر وقت اومدم آموزش نگهداری از بچه گربه رو می ذارم
و حتما حتما میام و به وباتون نظر می
من عاشق شب‌های بلند پاییز و سرمای نشاط آورش هستم.می‌تونم ساعت‌ها در سکوت شب غرق بشم و کتاب بخونم. در حالی که لیوان چایی کنارمه و سرمای خونه اجازه می‌ده بخار داغش بیشتر خودنمایی کنه، پاهامو میبرم زیرپتو و کتابمو باز میکنم. بعد از مدت‌ها که آشفتگی ذهنی اجازه نمی‌داد با عشق کتاب بخونم امروز با خیالی راحت و قلبی مطمئن شروع کردم به خوندن کتاب جزءاز کل.دلم برای کتاب خوندن بدون حواس پرتی و فکرهای مزاحم تنگ شده بود. نه که این چند وقت کتاب نخونم،‌
چقدر هوا خنک شده. اتاق ما که حسابی خنک و گرم نیست. امروز دیر بیدار شدم.  اما خب اونقددرم زمان کم ندارم و تا شب حسابی میترکونم. کتابمو باید بخونم ،زبان کلاسمو باید انجام بدم تکالیفشو ،زبان فرانسه ,opd , 504 ، دفتر استادمو باید بخونم نگاهی به عکسها چند عکاس ببینم پیاده روی برم و فعلا همین همینها شاید به نظر کوچیک بیاد اما تک تکش وقتی مدت طولانی باشه تاثیر خیلی زیادی داره تازه عکسامم میخوام نگاه کنم و اگه چیزی به نظرم اومد عکس بگیرم. فعلا که بیرون نمی
حالا یه نفس عمیق میکشم و میگم آآآآآخـــــیش!بلاخره راحت شدم!اول که میخواستم برم مسجد میخواستم نماز رو تو خونه بخونم! ولی گفتم من که دارم میرم مسجد نمازمو همونجا بخونم. وقتی رسیدم بگذریم از تمامی حاشیه ها دعاخوان هنوز داشت مرثیه و روضه میخوند. من شروع کردم نماز خوندن که وسط نماز داشت گریه‌ام می‌گرفت که خودمو کنترل کردم نمازم باطل نشه! و طبق معمول تا بغض بیشتر پیش نرفتم!اما بعدش حسابی از خجالت خودم در اومدم و خودمو کامل خالی کردم...خالی خالی...
خب من همیشه آرزو داشتم که آرشیو سارا رو تا جای نسبتا خوبی بخونم. چون می‌دونی هروقت به طور رندوم می‌رفتم یک ماه خیلی قدیمی رو می‌خوندم کاملا حس می‌کردم هر لحظه ممکنه از خنده خفه شم. و امروز که سعی کردم کمپبل بخونم ولی نتونستم، نشستم و آرشیو سارا رو خوندم بالاخره:)
و فکر می‌کنی چی پیدا کردم؟ این رو. بله! همه پسرهای گروه عین همند:)) یعنی مثلا موقع مصاحبه یک الگو از پسرها می‌ذارن جلوشون و هرکی با اون fit شد همون رو انتخاب می‌کنند و خب محض تنوع هم ک
امروز شروع شد من از پنجو نیم بیدارم تا وسایل کتابخونه رو حاضر کنمو غذارو بکشم تو ظرف یه یه ساعتی طول کشید. غذارو خودم درست نکردم به مامانم گفتم من درست میکنم الان گفت زوده بعد خودش وایساد همون موقع درست کردن منم وقتی دیدم خیلی عصبانی شدمو دعوامون شد تهشم من باهاش حرف نزدمو اومدم تو اتاق های های گریه کردم بعدم خوابم برد. بگذریم. دیگه هفت در اینجارو باز میکنن ما سه تا هم طبق معمول زود رسیدیم حتی با این که بابا رفت نون هم خرید قبل از رسوندن ما. 
ام
برنامه ی من برای جبران تایم از دست رفته اینه :
قصد ندارم توی باقی ازمون های تابستون قلمچی شرکت کنم.
اولین آزمون مهرماه قلمچی در تاریخ 5 مهر برگذار میشه که یک آزمون تعیین سطحه.
برنامه ی من ، کسب آمادگی برای این آزمون تا 37 روز آینده س .
از این 37 روز اگر یک روز آخر که پنجشنبه قبل از آزمونه فاکتور بگیریم .. 36 روز باقی می مونه.
من قصد دارم مطابق برنامه راهبردی قلمچی در تابستون ، توی این 36 روز درس بخونم و برای آزمون تعیین سطح آماده بشم.
قلمچی در طی تابستو
خب امروز اولین امتحان رو دادیم. ۲۱۴ اسلاید پاورپوینت و فکر کنم ۳۷ صفحه جزوه. کلیییی زیاد بود و ادم رغبت نمیکرد بخونه و اگر میخوند دوره کنه. خلاصه که من یه دور خوب خوندم و یه دور بد! اخراشم زیاد نخوندم و امتحانم بد نبود. خوبیش این بود که تستی بود فقط . دیگهههه فردا هم امتحان دارم بعد که تموم شد میخوام سه تا کار تولید محتوا انجام بدم و از فرداش بخونم واسه امتحان بعدی. سوالای بانکم پس فردا مینویسم بقیه اش رو. 
‌امروز هم اصلااا کار نکردم. کتابم راستی
امروز، روز بهتری داشتم: بهتر از دیروز و هفته گذشته و ماه گذشته و معتقدم این روند بهبود قراره ادامه داشته باشه.
این روزها خیلی ارام ارام کتاب میخونم. سعی میکنم کتابهایی بخونم که ذهنم رو به چالش بکشه، آموخته هام رو به چالش بکشه. بعضی وقتا برمیگردم و کل یک فصل رو ز ابتدا میخونم که متوجه بشم نویسنده داره به چه جمع بندی میرسه.
و خیلی جالبه، این روزها که کتابهایی چالش برانگیز میخونم برای اولین بار احساس میکنم که به آگاهیم داره اضافه میشه.
تصمیم گرفت
یه لیست درست کردم 
اسم ده تا کتاب نوشتم که واسه امسالم بخونم 
کتاب خوندن دوست دارم ولی تو خوندنش تنبلم 
امروز رسیدم به کتاب پنجم
جز از کل گرفتم دستم 
راستش یکی از دلایلی که باعث شد بیشتر قدر کتابامو بدونم 
بخوام کامل بخونمشون 
این بود که میدیدم قیمت کتابا هی داره میره بالاتر 
و من پولی ندارم برای گرفتن کتاب جدید 
...
تا قبل این داستان کرونا با یکی حرف زده بودم واسه کار 
قرار بود بعد سال دوباه برم سرکار
کار قبلیمو دوست نداشتم احساس میکردم یه ک
هوووراااا بالاخره  بخش دومم تموم شذ این  فصل رو یه خورده تند خوندم یعنی تا آخر کتاب تصمیم دارم تند بخونم. فردا تمومش میکنم بالاخره و خدایی نشستم پاش چیزی که این چند وقته اصلا نداشتم. زبانم خوندم دیگه بقیه کارام مونده که الان برم حموم بعدش اگه وقت شذ چون پسر دایی بابام دعوتمون کرد خونشون یهویی شد نمیدونم چرا. اهان برای این که اون شب که رفتیم خونه دایی بابام اینا نبودن واسه همین بود. بگذریم خبر دست اول دیگه ای ندارم و همچنانم نمیتونم عکس بذارم
دیشب حسابی دیر خوابیدم. اصلا دلم نمیخواست بخوابم. پیش مامانو بابا نشسته بودم دیگه رو به بیهوشی بودم که رفتم روتختو سرم رو بالش نرسیده خوابم برد و اینقدر خسته بودم که تا ساعت ده فکر کنم خواب بودم. ولی اینا باعث نمیشه من روزمو با کار کردن شروع نکنم وسایلامو اوردم برناممو چیدم تا شبم وقت دارم. کتابمو بخونم تا تموم بشه میخوام حالا که زبان کلاس ندارم فعلا از اول بشینم بخونم مرور بشه برام نه که تنبلی کنم. 
دیروز بارون میومد اتوبوسم یواش تر میرفت ما
 
دوست دارم بیشتر کتاب بخونم و بیشتر گیتار تمرین کنم . حتی حالا دلم میخواد برگردم و دوباره یه سری از کتاب‌های درسیمو بخونم . چون وقتی تو محیط کار قرار میگیری میفهمی کدوم یکی از اون درس‌ها واقعا لازم و کاربردی بود و کدومش مزخرف و حاشیه.بگذریم،میخواستم بگم این روزا خیلی دلم میخواد که بیشتر به هنر و ادبیات مشغول باشم چون کاملا احساس نیاز کردم بهشون و فهمیدم که چقدر واسه ادامه دادن بهشون نیاز دارم . اما دائم شیفتم و زمان‌هایی که خونه‌م اونقد خ
میخوام ما بین کارم مقالهٔ آئورارو بخونم. دلم باز میشه و کلی کیف میکنم از دوباره خوندنش. و البته یه چیزایی برام یادآوری میشه. و این که خب بقیه کارامم انجام میدمو وقتمو هدر نمیدم. دلم برای استادم، بارت ، سونتاگ و بنیامین تنگ شده. دوستام هستن خب ! زندگی من اینقدر که با این آدمها درگیره و میگذره با بقیه کسایی که هستن نمیگذره. کاش واقعی بودن. وقتی به نبودنشون فکر میکنم ناخودآگاه گریه ام میگیره. مثل حالا. خیلی وقته که میشناسمشون از بعد از کلاس استادم
زودتر از چیزی که فکر میکردم زبانو تموم کردم یعنی پنج درس اول رو. اما هنوز درسای اخرو دیکته اش رو مشکل دارم باید بخونم اما الان خسته شدم دیگه میزارمش واسه عصری. میخوام کتابمو بخونم. خب اون روز قبل شنیدن خبر فوت، ارسطو رو تموم کرده بودم  الان رسیدم به قرون وسطا. راستی دیدی براین مگی هم فوت کرد ؟؟ خیلی ناراحت شدم خیلی. :( تازه داشتم ازش یاد میگرفتم. ولی خب چیکار میشه کرد ولی ادم میخواد بمیره هم اینجوری بمیره. :/ من اینور دنیا از مردنش نناراحت شدم و ک
ساعت چهار شدو من نفهمیدم چجوری گذشت از اون موقع که گفتم میرم سر کار سه تا درست ده شش و هفت رو خوندم. دیگه از زبان احساس میکنم اشباع شدم اما برام مهمه که انجامش بدم. اصلا نرسیدم کتابمو بخونمو جلو ببرمش. حالا فقط درس هشت و نه مونده. نمیدونم چیکار کنم بشینم این دوتارو بخونم اول بعد کتاب یا استراحتمو کتاب بخونم بد اون حالا که ما با کتابامون حال میکنیم شد موقع امتحان زبان. اصلا امتحان چیه نمره چیه ادم اومده یادبگیره دیگه. بیخیال. حالا یکاریش میکنم. پ

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مهرو معصومیان